محل تبلیغات شما



نجوای دردهایم 

به گوشت نمی رسد
که مرهم آن شوی اما . 
پاکی ندای درونم را
آوای دلنواز ِ
دونلی ِ اسپندار را 
لباس های پُلّی و پلیواری ِ
دختران دیارم را 
با چشم و گوشِ دل ببین .
بسوی من بیا 
بمان با من 
بخوان همصدای من
من آنی نیستم 
که در انتهای تاریکی 
 پاسبان شب 
از من نگاشته 
نقشی از کبودی 
بر دیوارِ کینه .
شعیب ویدادزهی
 

پاییز رنگ چشمان توست

هوا هوای دیدار توست 

باران می بارد برایت

در کلاس عشق 

می سراید شاعر نوشکفته

اینک شعری نو برایت 

 سر می کشد به هر سو

 به هر سو درخیابان

 چون عطر موهایت 

شب سر رسید

ماه پیداست 

آسمان کمی تا قسمتی ابری 

از همان چند لکه ابر هم 

باران می بارد برایت

می شمارم 

ساعت ، دقیقه ،هر لحظه را

تا شب خوابم برد از برایت

صبح فردا میشود

ظهرِ مبرایم

بازاگر باران ببارد برایت.

 شاعر : شعیب ویدادزهی 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها